مجاهد شهید جواد شفائی
محل تولد: اصفهان
شغل - تحصيل: دانشجوی مهندسی
سن: 27
محل شهادت: تهران
شهادت: 1360
مجاهد شهید جواد شفایی هیچ فرصت و امکانی را برای ضربه زدن بهدشمن
از دست ندهید
مجاهد شهید جواد شفایی در سال1334 در كردستان بهدنیا آمد. او
مراحل تحصیلات دبستان و دبیرستان را در اصفهان سپری كرد و در شمار قبولشدگان ممتاز
دانشگاه صنعتی شریف تهران بود و از سال52 تحصیلاتش را در رشته متالورژی در این دانشگاه
آغاز كرد. كمتر از یكسال پس از ورود بهدانشگاه با مجاهدین آشنا شد و از همانجا فعالیت
سیاسیش را شروع كرد. خواهر مجاهد زهره شفایی درباره جواد نوشته است: «عنصری كه در شخصیت
جواد بهخصوص بعد از آشنا شدنش با مجاهدین بسیار بارز بود، حالت بیقراری و اشتیاق
او در انتقال فضای دنیای نو و ارزشهای جدیدی بود كه با آن آشنا شده بود. هربار كه
از تهران برای دیدار خانواده بهاصفهان میآمد، انبوهی كتاب و جزوه سیاسی و مذهبی با
خودش میآورد و بهخصوص پدر و مادرم را بهآشنا شدن با مقولات مبارزاتی و سیاسی تشویق
میكرد. از شهیدان مجاهد و پیشتازان مبارزه مسلحانه صحبت میكرد و از انسانهای نوینی
سخن میگفت كه جانشان را فدای فردای بهتر مردم كردهاند، درحالیكه در زندگی فردی
خودشان هیچچیز كم نداشتند و در این دنیا میتوانستند بههمه چیز دست پیدا كنند. جواد
با چنان شور و عشقی از شهیدان بنیانگذار سازمان صحبت میكرد كه انگار آنها را دیده
است. واقعیت این بود كه پیام خون آنها را چنان كه از خودشان شنیده باشد از روی حماسه
زندگی و شهادتشان درك كرده بود. علاوه برشخصیت انقلابی جواد، عنصر دیگری كه باعث شد
او عمیقاً در خانواده تأثیر بگذارد روش برخوردش بود كه بازتاب آنرامیتوان در مقاومت
قاطع و جدی تكتك اعضای شهید خانواده دید. هر چند كه مبنای این مقاومت، عنصر انقلابی
و انتخاب آگاهانه خودشان بود، اما الآن بهتر میتوان فهمید كه مقاومت در برابر مجموعه
مشكلاتی كه رژیم برای آن شهیدان فراهم كرد، نمیتوانست از یك چسب عاطفی و خانوادگی
ناشی شده باشد. بهخصوص كه بارها هریك را در مقابل چشمان دیگری شكنجه كردند. چطور شد
كه هر كدام از این شهیدان بهطور مستقل برسر مواضعشان در دفاع از مجاهدین با استواری
تمام ایستادند؟ جواد موفق شده بود، تكتك آن شهیدان را بهطور ایدئولوژیك باسازمان
آشنا كند و در معرض انتخاب آگاهانه راه و آرمانشان قرار دهد. از آنچه پیش آمده و مقاومتی
كه آنها كردهاند اینطور پیداست كه جواد در "وصل" كردن آنها بهسازمان موفق
بوده و كارش را درست انجام داده است». یكی از زندانیان سیاسی غیرمذهبی، كه مدت كوتاهی
در زندان اوین همراه جواد بوده نوشته است: «وقتی مرا بهاتاق شكنجه بردند، صداهایی
را میشنیدم كه نشان میداد بازجوها دارند شلاق میزنند ولی صدای دیگری شنیده نمیشد.
تصور كردم كه هدفشان تضعیف روحیه من است و میخواهند نشان بدهند كه تا این حد وحشیانه
میكوبند. تازه داشتم خودم را برای مقابله با چنین ترفندی آماده میكردم كه ناگهان
یكی با لهجه شیرین اصفهانی داد زد: بابا! شماها چقدر احمقید! این چیزها مرا بهحرف
نمیآورند، یك چیز دیگر امتحان كنید. آن روز با جواد شفایی بهعنوان نمونهیی از مقاومت
افسانهیی مجاهدین خلق آشنا شدم. مقاومتی كه حاوی درسهای مستقیم و عینی برای هر مبارزی
بود». یكی دیگر از همزنجیرانش نوشته است: «جواد در اواخر پاییز سال60 دستگیر شد. پاسداران
بهخاطر دستگیركردنش بههم تبریك میگفتند. دژخیمان رژیم شدیدترین فشارها را روی جواد
گذاشته بودند. او بهخوبی دست دشمن را خوانده بود و میدانست كه این فشارها برای كسب
اطلاعات نیست و میخواهند از او مصاحبه تلویزیونی بگیرند و او را ولو بهاندازه گفتن
یك كلمه جلو دوربین بنشانند. وقتی فشارها را روی همسرش افزایش دادند، بهصراحت در مقابل
بازجوها اعلام كرد كه هر اتفاقی بیفتد در من هیچ تأثیری ندارد و بارها صدایش را میشنیدیم
كه فریاد میزد بچهها تنها كاری كه باید بكنید مقاومت است و بس. جواد در زندان الگوی
مقاومت و تكیهگاه مهمی برای بچهها بود. هنگامیكه خبر شهادت موسی را بهسلول آوردند.
ما در اتاق3 بند2 اوین بودیم. جواد با استواری همه را دلداری داد و بهمدت یك هفته
هر شب مراسم تلاوت قرآن برگزار كرد». مجاهد شهید خسرو كاوه نژاد در خاطراتش از زندان
اوین نوشته است: «من جواد را ندیده بودم ولی توصیف شكنجههایی را كه او تحمل كرده بود،
زیاد شنیدم. ازجمله یكی از قهرمانان واحدهای عملیاتی بهنام مجاهد شهید سعید چاچ،
در دورانی كه با هم در یك اتاق بودیم لحظهیی از فكر شورش در زندان غافل نبود و مدام
در فكر طرح و نقشه برای فرار یا شورش بود و همواره از جواد بهعنوان الگوی خودش یاد
میكرد و میگفت این وصیت جواد است كه هیچوقت در زندان از فكر تهاجم بهدشمن غافل
نشوید، شورش، فرار، اعتراض شما بالاترین ضربه و تهاجم بهدشمن را درنظر بگیرید و هر
امكانی را كه بتواند بهشورش در زندان منجر شود، بررسی كنید و هیچ فرصتی را از دست
ندهید».
همرزم دیگرش نوشته است: «وقتی از درهم شكستن جواد ناامید شدند،
سعی كردند با او از در بحث و مناظره وارد شوند. كتابی را بهجواد داده بودند كه اسمش
«منافقین خلق رودرروی خلق» بود. جواد توضیح داد كه از نظر خودمان این كتاب از عنوانش
گرفته تا جعلیاتی كه رژیم در آن كرده خیلی خندهدار بهنظر میآید. اما انتشار این
نوع كتابها نشان میدهد كه رژیم در مقابله با سازمان، با چه مشكل اجتماعی جدی و اساسی
مواجه است. جواد را برای بحث درباره این كتاب بهمناظره بردند و او در حضور زندانیانی
كه بهزور جمع كرده بودند، این كتاب را بههمه نشان داده و گفته بود: این كتاب را دادهاند
كه من بخوانم و براساس آن مناظره كنم؟ بهنظر شما مگر جلاد و قربانی میتوانند با
هم مناظره كنند؟
جواد شلوارش را تا زانو بالا زده بود و با نشاندادن آثار شكنجهها
گفته بود: از شلاق و شكنجه كه آثارش را میبینید نتیجه نگرفتهاند و شكستخوردهاند.
با اینها چه بحث و مناظرهیی بكنیم؟ اولین شرط برای مناظره این است كه شلاق را كنار
بگذارید و اولین حرفمان این است كه جواب بدهید چرا شلاق بهدست گرفتهاید و چرا زندانها
را پر كردهاید؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر