مشخصات مجاهد شهید مرتضی شفائی
محل تولد: اصفهان
شغل - تحصيل: جراح
سن: 50
محل شهادت: اصفهان
زمان شهادت: 1360
گرامی باد خاطره تابناک 6 شهید قهرمان خانواده شفایی
حاضر، حاضر، با افتخار حاضر! دكتر شفایی علاوهبرشناختهشدگی و محبوبیتش در میان مردم اصفهان، بهخاطر روحیهیی كه در زندان داشت بهطور مضاعف مورد احترام بچهها بود. در زندان دستگرد اصفهان، سالن بزرگی را كه بهخیاطخانه معروف بود، بهزندانیان سیاسی اختصاص داده بودند كه هنوز محاكمه نشده بودند. در آنجا دكتر شفایی، بهوسیله رفتارش و حتی نحوه حرفزدنش با عوامل رژیم نشان میداد كه مرعوب فضای ترس و وحشتی كه آنها میخواهند حاكم كنند، نشده و كاملاًً اعتماد بهنفس خود را حفظ كرده است. در یكی از روزهای اوایل مهرماه، ساعت حوالی یك بعدازظهر بود. تازه سفره را انداخته بودیم و ناهار خوردن را شروع كرده بودیم كه سه تن از دژخیمان زندان وارد شدند. طوطیان، رئیس زندان دادگاه انقلاب؛ زنجیری، معاونش و فروغی از مهمترین پاسداران و شكنجهگران زندان كه چهره بسیار كریه و وحشتناكش معروف بود. قبل از خواندن اسامی، اعلام كردند كه این افراد برای رفتن بهدادگاه آماده شوند. خواندن اسامی كه شروع شد بچهها فهمیدند كه فضا غیرعادی است. همه دست از غذا كشیدند و بهاحترام آنهایی كه برای دادگاه میرفتند بهپاخاستند. دكتر شفایی در شمار اولین كسانی بود كه نامش خوانده شد. تعداد اسامی از 50 هم گذشت و به 58نفر رسید، بعد از رفتن این تعداد چند اسم دیگر را هم خواندند و تعدادشان از 60نفر هم گذشت. از جلو صفی كه تشكیل شده بود، دكتر شفایی و یك زندانی دیگر را بیرون كشیدند و جداگانه بردند. هنوز دوساعت از رفتن بچهها نگذشته بود كه بهجز دكتر شفایی همه برگشتند. در گفتگو با آنها روشن شد كه درواقع محاكمهیی در كار نبوده، از هر كس پرسیده بودند كه رهبری خمینی را قبول داری یانه؟ جوابهای مجاهدین هم روشن و صریح و ساده بوده است: نه! در نتیجه محاكمه 60نفر كمی بیش از یكساعت طول كشیده بود. همان روز در وقت شام دژخیمان دوباره بهبند آمدند و اسامی را خواندند. اینبار مشخص بود كه همه را برای اعدام میبرند. هركس كه اسمش خوانده میشد. با صدای بلند فریاد میزد حاضر، حاضر! و بهسرعت وسایلش را جمع میكرد و در صف میایستاد. یكی از بچهها كه كاملاًً آماده بود، بهمحض اینكه اسمش خوانده شد، فریاد زد: حاضر حاضر با افتخار حاضر! درحالیكه صف طولانی بچهها برای خروج از سالن آماده شده بود، یكی از زندانیان كه لكنت زبان داشت با لحن و آهنگ بسیار پرتأثیری گفت: این قطار میرود بهمشهد. صدا و لحن او همه را تحتتأثیر قرارداد و سكوت سنگینی كه فضای زندان را فراگرفته بود، شكست و بلافاصله همگی بهسوی بچهها رفتیم و یكایك آنها را در آغوش كشیدیم و با آنها وداع كردیم. اكنون بیستسال از آن روز خونبار و تلخ و دردناك میگذرد و من هربار كه همرزمانم را میبینم كه در هر سرفصل و مرحلهیی در برابر رهبری پاكبازمان با شوق و اشتیاق، برای ایفای وظایف انقلابی خودشان و وفای بهعهد و پیمانشان با رهبری؛ حاضر، حاضر، حاضر! را تكرار میكنند، صحنه روز 5مهر1360 در زندان اصفهان در ذهنم تكرار میشود. چهره قهرمانانی كه «با افتخار» بهسوی چوبههای دار میرفتند، با چهره دلاورانی كه امروز برعهد و پیمان خود با رهبریشان تأكید میكنند درهم میآمیزد» (از خاطرات یك رزمنده ارتش آزادیبخش ـ زندانی سیاسی رژیم خمینی در زندان اصفهان). از میان این قهرمانان پاكباز كه در شامگاه 5مهر1360 تیرباران شدند، 3تن از اعضای خانواده قهرمان شفایی بودند. خانوادهیی كه با تقدیم 6شهید، یكی از برجستهترین حماسههای مقاومت عادلانه مردم ایران در برابر دیكتاتوری ارتجاعی خونآشام خمینی است. دكتر مرتضی شفایی، پزشك فرزانه و مردمی و مجاهد شهید عفت خلیفهسلطانی، همسر دلاور و پاكبازش، یكی از شورانگیزترین حماسههای مقاومت را در زندان اصفهان خلق كردند. دژخیمان پلید خمینی و ایادی جنایتكار آخوند طاهری در اصفهان فرزند 16ساله آنان را در برابرشان شكنجه كردند و اعدامهای مصنوعی ترتیب دادند تا آنها را بهسازش و تسلیم بكشانند، اما در برابرشان بهزانو درآمدند و در شامگاه 5مهر1360، دكتر شفایی را همراه همسر و فرزند 16سالهاش، در كنار بیش از 50مجاهد خلق دیگر تیرباران كردند. مجاهد شهید جواد شفایی در آخرین روزهای سالبهدست دژخیمان خمینی در زندان اوین تیرباران شد. خواهر مجاهد زهرا شفایی (مریم) و همسرش حسین جلیلیپروانه نیز در روز 19اردیبهشت سال، در جریان یك درگیری مسلحانه با عوامل دشمن بهشهادت رسیدند. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد مجاهد شهید دكتر مرتضی شفایی «وقتی كه زن، خانواده و زندگی ارزشمندتر از راه خدا بشود بتپرستی است» ماه رمضان سال60 بود كه ما را بهزندان سپاه در خیابان كمالاسماعیل منتقل كردند. آنقدر زندانی داشتند كه دچار كمبود جا شده بودند و زندانیان را روی زمین چمن نشانده بود
و دستهای همه را بسته بودند. شلاقزدن و شكنجه در وسط حیاط و جلو چشمان همه انجام میشد. دكتر شفایی هم با دستها و چشمهای بسته در كنار ما نشسته بود.
سردژخیم معروف اصفهان بهنام اسدالله ـ معروف بهاصغر نارنجی یا اصغر ساطعـ در طول روز بارها بهسراغ بچهها میآمد و آنها را برای شلاقزدن و بازجویی میبرد. اما خانوادهها، یعنی كسانیكه چندنفر از یك خانواده بودند از نظر او جیره صبحانه داشتند. خانواده حدادی و خانواده دكتر شفایی از آنجمله بودند. اسدالله هر روز صبح صدایشان میكرد و میگفت: «بیایید میخواهم ورزش میلیشیا یادتان بدهم» و آنها را بهزیر شلاق میكشید.
ما همیشه نگران بودیم كه مبادا دكتر با وضع بیماری قلبیش در زیر شكنجهها بهشهادت برسد. یكبار كه دكتر از بازجویی و شلاق خوردن صبحگاهی برگشت، پرسیدم، دكتر چكار كردند؟
در جوابم با خونسردی تمام گفت: اینها فكر میكنند من دردم میآید، درحالیكه با این كارشان تازه گرم میشوم تا فراموش نكنم كه كجا هستم و در دست چه كسانی اسیرم».
(از خاطرات یك زندانی از بند رسته)
دكتر مرتضی شفایی در سال1310 در اصفهان بهدنیا آمد و تمام مراحل تحصیلیش را در همان شهر سپری كرد و بعد از دریافت درجه دكترا از دانشگاه اصفهان بهمدت 5سال در میان مردم محروم روستاهای كردستان و آذربایجانغربی بهسر برد.
در بازگشت از مأموریت 5سالهاش در روستاهای غرب كشور، كمك بهمحرومان شهرش را وجهه همت خود قرار داد.
یكی از معلمان قدیمی اصفهان نوشته است: «از وقتی كه با دكتر شفایی آشنا شدم، یاد گرفتم كه معلم خوبی برای بچههای فقیر بودن كافی نیست. او بهمن یاد داد كه بسیار بیشتر از كمك بهدرس و مشق آنها، بتوانم شاگردانم را در مشكلاتشان و رنج و محرومیتهای خانوادگی و اجتماعیشان كمك كنم.
بارها در تلاش برای حل و فصل مسائل بچهها، وقتی كه بهفقر و بیماری و بیغذایی یك خانواده میرسیدم. احساس میكردم كه دیگر كاری از دستم ساخته نیست. از وقتی دكتر شفایی را شناختم، او در حلوفصل این مشكلات پشتوپناهم بود. یكبار كه مادر یكی از دانشآموزانم را نزد او بردم، بعد از معاینه بیمار بهشدت ناراحت شد و دستش موقع نوشتن نسخه میلرزید، تصور كردم، آن زن بیماری خطرناكی دارد، اما دكتر خودش را ملامت میكرد كه چرا زودتر متوجه وضع این خانواده نشده است. بهآن خانواده مقدار قابل توجهی پول داد و باشرمندگی عذرخواهی میكرد كه چرا بیش از این كاری از دستش ساخته نیست».
خواهر مجاهد زهرهشفایی درباره پدرش نوشته است:او برای خودش تعهدی تعیین كرده بود كه بهآدمهای محروم جامعه كمك كند. علاوه بركمكهای مالی كه بهافراد مستمند میكرد برای معاینه و درمان رأیگان بیماران نیز سهمیهیی تعیین كرده بود. از اواسط سال55، مبالغ مشخصی از حقوق و درآمد ماهانهاش را هم بهكمكهای خاصی كه فرزند مجاهدش جواد توصیه كرده بود، اختصاص میداد.
در زمان انقلاب ضدسلطنتی در تظاهرات و فعالیتهای مبارزاتی آن دوران فعالآنه شركت داشت. بعد از سقوط رژیم شاه و تشكیل انجمنهای مجاهدین بههمكاری با امداد مجاهدین پرداخت. از مدافعان فعال مواضع سازمان بود و بهخاطر موقعیت اجتماعی و محبوبیتی كه نزد مردم داشت، فشارهای مرتجعان روی او خیلی زیاد بود.
بعد از آنكه ستاد رسمی و علنی سازمان در اصفهان مورد حمله قرار گرفت و تعطیل شد، پدر خانهاش را در اختیار سازمان گذاشت، كه تا چند ماه، محل مراجعه هواداران سازمان بود.
بهرغم تمام حساسیتها و تهدیدهایی كه وجود داشت، از اینكه تظاهرات 12اردیبهشت سال60 از مقابل خانه او برگزار شود، استقبال كرد. در پاسخ یكی از نزدیكانش كه تهدید دستگیری خودش و آتشزدن خانه را یادآوری میكرد، گفته بود: برای بتپرست بودن، لازم نیست كه حتماً «لات» و «عزی» را بپرستی، همین كه زن و فرزند و شغل و خانه و زندگی برایت ارزشمندتر از راه خدا بشود، خودش بتپرستی است!
بهدنبال سركوب خونین تظاهرات مردم در 30خرداد60 و بهپایان رسیدن همه راههای مبارزه سیاسی مسالمتآمیز با رژیم خمینی، دكتر شفایی نیز بهمیدان نبرد تمامعیار و عاشوراگونه با رژیم آخوندها پای نهاد و حدود یك هفته پس از 30خرداد، در وصیتنامهیی كه تنظیم كرد همسرش را وصی خود قرار داد، اما این زن قهرمان و پاكباز بلافاصله همان وصیتنامه را امضا كرد و برعهد و پیمانش با خدا و خلق در مبارزه با خمینی خونآشام پای فشرد. تا چندماه پس از شهادت دكتر شفایی مردم در هر فرصتی ازجمله در مغازهها و تاكسیهای شهر از كمكهای او بهمردم و ایستادگیش دربرابر ارتجاع یاد میكردند و آشكارا بهرژیم و شخص خمینی لعنت میفرستادند.
در میان مردم اصفهان شایع بود كه یكی از سركردههای سپاه اصفهان بهنام حبیب خلیفهسلطانی ـ كه برادر ناتنی همسرشبودـ عامل دستگیری دكتر شفایی و همسرش بوده است. مدتی بعد از شهادت دكتر شفایی، هنگامیكه آن مزدور در جریان یك تصادف همراه زن و فرزندش كشته شد، بسیاری از مردم اصفهان میگفتند كه خدا انتقام دكتر شفایی، همسر و پسرش را از آنها گرفت».
با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
https://Telegram.me/shahidanAzadi
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر